آزادگي دين من است

9 نوامبر

كساني كه براي ازادي در هر كجاي دنيا مبارزه ميكنند همگي يك شكلند: خسته از دين و سياست، دردمند و صبور. با دلي شكسته اما قامتي بلند، قلبي به وسعت درياها و چشماني خيس…
تجربه ي اين حس ، تجربه اي است سنگين ، تجربه اي كه ميتواند نه تنها تمام دلت را، بلكه تمام دنيايت را تغيير دهد.
عمقش را وقتي حس كردم كه در اتاق كارش نشسته بودم و قرار بود پشت صفحه ي مانيتور ببينمش. اتاق هميشه گرمش، غرق در سكوت بود. كاكتوس هايش، منظره اتاقش و از همه مهمتر … كتابهايش، همه غصه دار بودند و منتظر.
وقتي روي خط آمد، تا چند دقيقه حواسش به من نبود. اتاقش را نگاه ميكرد، با چشماني لرزان و تر، ميخواست مطمين شود كه همه چيز سر جايش است.
نگاهم كرد، گفت: تا يك مدت كلاس درس را اينگونه برگزار كنيم، و خيره ماند به دور دست ها. لبخندي زدم، دروغين، تلخ تر از همه ي دروغ هايي كه تا به حال گفته ام، در نگاهش زمزمه كردم: همه چيز درست ميشود ….
درس را شروع كرديم، سعي ميكرديم عادي باشيم، انگار نه انگار كه فرسنگ ها از هم فاصله داريم. اما من حس ميكردم چقدر غمگين و دلتنگ است: براي چاي كمر باريكي كه هميشه براي ما سفارش ميداد. براي تك تك انسانهايي كه ميشناخت و … و براي سرزمينش.
لبخند ميزد اما ميدانست شايد هرگز دوباره به اين اتاق برنگردد. با بغضي كه ياد آوري اش بغض مياورد گفت: مهديه، اگر از كتابخانه ام كتابي ميخواهي بردار، هديه اي از من براي آينده تو.
خداحافظي كرديم، خط ارتباطيمان قطع شد و دوباره اتاق غرق در سكوت شد… بلند شدم، روي كتابخانه اش دستي كشيدم و فكر كردم: انسانهاي آزاده همه قلبي بزرگ به وسعت بي نهايت و همه دلي لرزان دارند …

بیان دیدگاه